زندگي امام هادي (ع)
تاريخ : دو شنبه 11 / 9 / 1391برچسب:, | 11:14 AM | نویسنده : امید

در دومين روز از ماه رجب سال 212 هجري مدينه منوره و قريه (صريا) به پيشواز ولادت نخستين فرزند امام جواد (ع) شتافت و موجي از سرور و خوشحالي اين بيت هاشمي را فرا گرفت . پدرش او را به نام جدش رضا (ع) و نياي اکبرش اميرالمومنين علي (ع) خواند و کنيه اش را ابوالحسن ناميد .
القاب با مسماي حضرتش از سيما و سيرت بزرگوار و پاک او حکايت مي کنند . القاب او عبارتند از : نجيب ، مرتضي ، هادي ، نقي ، عالم ، فقيه ، امين ، موتمن ، طيب و متوکل .
چون به شهر سامراء منتقل شد و در محله اي به نام عسکر مسکن گرفت عسکري يا فقيه عسکري نيز خوانده مي شد .
برخي گفته اند : شهر سامراء را عسکر مي ناميدند چون جايگاه ارتش و سپاه بود و از همين رو امام هادي را (عسکري) مي خواندند .
مادرش سمانه غريبه نام داشت کودک در زير سايه پدرش رشد و نمو کرد و پدرش او را به دانش امامت مي پروريد و هر روز درفشي از علوم و معارف ديني براي او بر مي افراشت و وي را مي فرمود که به آنها اقتدا کند .
در محرم سال 220 هجري که معتصم امام جواد (ع) را به عراق فرا خواند آن حضرت فرزند خويش را در دامانش نشاند و از او پرسيد : دوست داري از سوغات عراق چه چيزي به تو هديه کنم؟ فرزندش پاسخ داد : شمشيري که گويي شعله آتش است.( بحارالانوار، ج 50،‌ ص 123)
اما او نه آن شمشير را ديد و نه پدرش را که او هرگز از اين سفر بازنگشت . شايد در روز 29 ذي قعده سال 220 هجري زماني که هشت سال بيشتر از عمر او نمي گذشت وقتي خانواده اش او را هراسان ديدند و از او پرسيدند : تو را چه مي شود؟ گفت : به خدا پدرم در اين لحظه از دنيا رفت . به او گفتند : چنين مگو . اما او پاسخ داد : به خدا اين چنين است که مي گويم .
آن روز را يادداشت کردند و همان بود که اين کودک گفته بود. ( بحارالانوار، ج 50،‌ ص 176)  
وصيت پدرش در مورد جانشيني او قبلا به سران طائفه شيعه رسيده بود . از اين رو پس از مرگ آن حضرت همه اجتماع کردند و امامت را بدو سپردند.
در باقي دوران خلافت معتصم و نيز دوران خلافت واثق در همان شهر پدر خويش اقامت کرد . آوازه نيکي او در همه جا پيچيده بود . چون متوکل به خلافت نشست ترسيد که مبادا امام (ع) بر ضد او دست به کار قيام و شورش شود از اين رو وي را به سوي خود طلبيد تا هم از نزديک او را تحت نظر داشته باشد و هم بتواند در مواقع ضروري براحتي بر وي فشار وارد کند .
 


به نظر مي رسد که متوکل پس از آنکه نامه هايي پي در پي از حجاز مبني بر آنکه اهالي مکه و مدينه به آن حضرت گرايش دارند دريافت کرد خواستار آمدن آن حضرت به نزد خود شد .


چنين مي نمايد که متوکل همسر خويش را در پي تحقيق از کساني که اين نامه ها را براي او فرستاده بودند روانه کرد . از نحوه دعوت امام چنين بر مي آيد که متوکل از ناحيه آن حضرت بشدت احساس نگراني مي کرده زيرا با فرستادن گروهي بطور مخفيانه چنان که گذشت در صدد تحقيق و تفحص از اين امر بوده است .


متوکل طي یک نامه ملاطفت آميز به امام هادي (ع) آن حضرت را به سوي خود فراخواند . در اين نامه چنين آمده بود :


اميرالمومنين چنين ديد که عبدالله بن محمد را به خاطر ناديده انگاشتن حق شما و کوچک شمردنه منزلت و شان شما و نيز نسبت دادن برخی از مسائل به شما از مسئوليت جنگ و نماز در مدينه از منصب و مقام بر کنار دارد زيرا امير المومنين بي گناهي شما را در آن مسائل بخوبي مي داند و از صدق نيت و نيکوکاري و گفتار شما با خير است و مي داند که شما درصدد گرفتن کار خلافت نيستيد.( بحارالانوار، ج 50، ص 301)


عبدالله بن محمد ، قبلا نامه اي به متوکل نگاشته و امام را متهم ساخته بود که قصد دارد بر ضد خليفه دست به قيام و شورش زند . امام (ع) نيز نامه اي به متوکل نوشت و ساحت را از اين اتهام مبرا کرد . متوکل در ادامه نامه فوق چنين مي نويسد :


اميرالمومنين به جاي عبدالله بن محمد ، محمد بن فضل راوالي مدينه مقرر کرده است و به او فرموده است که تو را مورد احترام و تجليل قرار دهد و به فرمان و نظر تو گوش سپارد تا بدين ترتيب به خداي و امير المومنين تقرب جويد .


امير المومنين به (ديدار) شما مشتاق است و دوست مي دارد بار ديگر با شما تجديد عهد کند و به سيماي شما بنگرد.(بحارالانوار، ج 50، ص 301)


چون امام هادي (ع) به سامراء آمد متوکل بر آن شد تا از قدر و منزلت آن حضرت در نزد مردم بکاهد . از اين رو دستور داد امام را پيش از آنکه به نزد وي ببرند براي سه روز درکاروانسراي گدايان منزل دهند . غافل از آنکه منزلت امام در پيشگاه خدا يا بندگان پاک سرشت او بسته به منزلت زهد او در دنيا و اشتياقش بدانچه نزد خداست مي باشد . بنابراين صبر و شکيب او بر اهانتها و آزارها آن هم در راه خدا جز بر ميزان نزديکي او به خداوند نخواهد افزود .


يکي از پيروان امام هادي (ع) به نام صالح بن سعد در همان مکان متواضع به خدمت آن حضرت رسيده به وي گفت : فدايت شوم! اينان خواسته اند نور تو را خاموش سازند و تو را در ميان مردم رسوا کنند و براي همين در اين جاي ناپسند فرودت آورده اند . لکن امام (ع) يکي از کرامات خويش را به وي نماياند و آنگاه فرمود :


«هر جا که باشيم اين براي ما مهياست ما در سراي گدايان نيستيم».(بحارالانوار، ج 50، ص 133)


به نظر مي رسد که آن حضرت در مدت اقامت خود در سامراء رهبري خط مکتبي را به راههاي مختلف در دست داشته و از سکونت در اين شهر ناخشنود نبوده است چنان که مي فرمايد :


«مرا بر خلاف ميلم به سر من راي آوردند و اگر مرا از اينجا اخراج کنند باز هم به رغم ميل من است. راوي گويد : پرسيدم چرا ؟ فرمود : چون هواي اين شهر پاک و آبش گوارا است و بيماري اش کم». (بحارالانوار، ج 50، ص 130)


متوکل عباسي که مراتب بغض و کينه ورزي وي در حق اهل بيت (ع) بزرگ ترين و نيرومند ترين مخالفانش را در نزديکي خويش جاي دهد تا او را راحت تر تحت نظر بگيرد و هرگاه که خود خواست به زندگي او خاتمه بخشد . اما آن حضرت به اذن خداوند تدبيري انديشيد و تصميم گرفت تا عمق هيات حاکمه نفوذ کند و نزديک ترين ياران خليفه را زير نفوذ خويش در آورد و چنين نيز کرد . تا آنجا که مادر متوکل براي امام (ع) نذر مي کند . شايد اينگونه روايات گوشه اي از ابعاد تاثير امام هادي را در کاخ حکومتي بيان کند :


«متوکل در اثر دملي که روي بدن وي پديد آمده بود در بستر مرگ بود . بيماري او چنان بود که هيچ کس جرات به خود نمي داد براي جراحي کاردي تيز به بدن او رساند . از اين رو مادرش نذر کرد که اگر متوکل از اين بيماري بهبود يابد مقدار فراواني از مال خويش را به امام هادي بدهد».


فتح بن خاقات به متوکل پيشنهاد کرد که اگر کسي را به نزد امام (ع) آورد «پشکل» گوسفند را که زير پا ماليده شده گرفته با گلاب بخيسانيد و بر محل دمل بگذاريد که به اذن خدا سودبخش است.


برخي از کساني که در محضر متوکل حاضر بودند از شنيدن اين سخن به خنده افتادند اما فتح بن خاقان به آنها گفت :


چه زيان دارد که سخن او را نيز تجربه کنيم ؟ به خدا سوگند من اميدوارم با آنچه او گفته بهبود خليفه حاصل گردد. از اين رو مقداري پشکل آورده در گلاب خيساندند و بر موضع دمل نهادند . سر دمل باز شد و هر چه در آن بود بيرون آمد .


مادر متوکل از بهبود فرزند خويش بسياري خوشحال شد و ده هزار دينار مختوم به مهر خويش براي آن حضرت فرستاد و متوکل هم از بستر بيماري برخاست . (بحارالانوار، ج 50، ص 168)



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • دانلود فیلم